آقا اجازه! خستـــه ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

آقا اجازه! پنجــره ها سنگ گشتـه اند،
دیوارهـای سنگی از کوچـه بی نصیـب.

آقا اجـازه! بـاز به مـن طعنــه می زنـنـد
عاشـق ندیــده هـای پـر از نفــرت رقیـب.

«شیـریـن»ی وجـود مـرا «تلخ» می کنند
«فرهـاد»هـای کینــه پرست پر از فریـب!

آقا اجازه! «گنـدم» و «حـوا» بهـانـه بــود،
«آدم» نمی شویم! بیا:ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقـا اجـازه! منتظـرنـــد اینـهمـه غریــب....







برچسب ها :
<-TagName->